Sonntag, 24. Mai 2015

Gedicht 8

توافق هسته ای


ای رهبرِ ایران دیدی که چکار کردی
خود را مضحکهء خاص و عام کردی

از نرمش قهرمانانه گفتی سخن
درمانده ز سیرکردن این مردمِ کهن

در کشورهای همسایه می کنی دخالت
رهبراید! اما پیوسته در حماقت

فرستادی کشتی به ساحل عدن
قُمپز در کردی برای مردمِ یمن

عاقبت بدام شیطانِ بزرگ افتادی
خسته و نالان به خاک افتادی

این است سزای کسی که بی مایه است
درونش سیاه همچواژدها گونه است

نگفتم ترا نبند با بیگانگان پیمانی
سَر در نیاوری از آن عواقب پنهانی

دانی عمرت است رو بپایان
می بخشی ثروت ملی را به رایگان

نداری ترس از امام راحلت
از فشار قبر یا زان نَکیر و مُنکرت

با انرژی هسته ای یک ملت توانا نشود
روسوای زمانه شود اما دانا نشود

گمانم که پاکستان آرمان تواست
گدایی و فلاکت در باورخاندانِ تواست

تخمِ این باور در اسلام نهادینه است
در ژنِ  مسلمانانِ جهان پراکنده است

بشنو یک پند ازاین  پیرِ مُغان
مکن ایران را آلوده همچو پاکستان

چه ایران بسی حکمرانان دیده است
همچو تو بی خَرد کَس کم دیده است

بترس از ان که بر تو شود کودتا
که مردم شوند بی تو از بند اِسلام رها

که ایران هزارها بر جای است
خردمندی نزد ایرانیان است وبس

در اینجا سخن با تو کوتاه کنم
دلم را بشاهنامه همی شاد کنم

یک روزی به اُمید ایرانی نو
ایرانیان سراسر شوند به آیین خود

آیینِ مهر و جهان دوستی
تو گویی همه با هم به یک پوستیم

همه شاد و خندان پایکوبی کنیم
جهان را برسم زنخدایان آذین کنیم

خدایان بخندند با ما تا مرز اَشک
زان خنده دل مردمان شود خالی ز َرشک


2015.03.07

0 Kommentare:

Kommentar veröffentlichen

Abonnieren Kommentare zum Post [Atom]

<< Startseite