Donnerstag, 10. Januar 2013

Gedicht 5


نرسالاری و رویای آفریدن

مردان جهان در پی یک اندیشه اند
بی شک  بر این باور دیرینه اند

زندگی در این گیتی رنج و عذاب است
پیدایش انسان گویی یک گناه است

این اندیشهء اهریمنی  تباه کرد
روح و ذهن مردمان را از هم جدا کرد

جنگ و ترس عذاب انچنانی

بود مایه آن کُتب ِآسمانی

از بهرهء این نعمت اِلاهی!
خوردند عوام فریب بی خیالی

آهسته این افکار در ما حلول کرد
نسلها در ما تَنیده گاه ظهور کرد

تا که مردان در غرب اندیشه کردن
لباس نو بر این عِفریته کردند

که دیگر آن اِلاهان قدیمی
ندارند قُوت عوامفریبی

بَزک کردند سر و روی اِلاه را
فَریباندند در گیتی مردمان را

از آن پس عِلم شد  نوعی اِلاهی
تَسلط بر طبیعت اِفتخاری

طبیعت شد بچشم عِلم ماده خامی
که پیوسته بشکل آید هر آنی

بنام عِلم و صنعت چه ها نکردند
در این چند قرن چه کُشتارها نکردند

بدادند شهرکی بپاپ عَظم
بدو گفتند بمان در آن همی چند

دخالت در کار ما دیگر روا نیست
جَفا کردن بما دیگر صواب نیست

صنایع و اختراعات آفریدند
هوش مردمان را با آن ربودن

بر انداختند بساط دیکتاتور را
همی دادند به مردم  قدرتش را

تا در غرب مردمان آرام گرفتن
از این قدرت یکایک کام گرفتن

که قدرت مایع شَر و فساد است
تو گویی مثل جُفت همراه ما است

سپس دادند بزنها قول مساوات
شریک جُرم این مردان ناپاک

ساختند در لولهء آزمایشی نوزادی نُو
تا نیافریند زن نوزادی در بَطن خود

تا جنین از عشق مادر دور شود
عشق زنخدایان بجهان مَحکوم شود

این رویای مردسالاری بس قدیم است
با هر لباسی هم چو ِابلیس در کَمین است

انجا که زئوس این خدای نرینه خوی
زایید از سر آفرودید را با زره و خُود

سپس فرعون مصر اِشناتون
داشت جنون آبستنی در ذهن خود

راه می رفت آبستن وار در کاخ خویش
بر سِکه میزد آن نَقشِِ اَندام خویش

کار زن تا بوده آفریدن بوده است
زن در چشم نَر خدایان مثل خاری بوده است


پس رقابت با طبیعت هموار شد
صنعت خود فروشی در هرگوشه ایی بر پا شد

خود فروختن در اِقتصاد نامی گرفت
با انقلاب صنعتی اَرزشی شایان گرفت

تا زن و مرد با هم دیگر هِمت کنند
نرسالاری را در بَطن آن محکم کنند

این چنین رویای نرسالاری جان گرفت
با اِنقلاب صنعتی رُشدِ صد چندان گرفت

غول صنعت ناگهان بیدار شد
از پِی آن صَدها تَخصص بر پا شد

هر کدام از مردمان در جای خویش
بودند لیک کارفرمای کار خویش

هر چهار سال عَوام رأیی دهد
ضربدری بر فرم رأی خود زند

همگی خوشنود از آن اِ نتخاب
ره خانه ها شَوند با اِلتهاب

گر بپرسی از محتوای رأیشان
از چرایی آن اِنتخابشان

بیشتر ندانند زآن برنامه ها
از اِقتصاد و سیاست آن آیین نامه ها

اصل ایمان آوردن است
با اِلاه عِلم میثاق بستن است

این چنین قدرت در غرب پخش شد
بوی گَند آن بر ذهن مردمان جذب شد

این بود پَرتویی از عِلم ما
مردمان غَرّه شوند از اِسم آن

سرزمین ها به غرب قِبطه خورند
مردمان پای این عِلم همی سجده کنند

لیک عِلم تیغی است در دست غرب
باهمین تیغ بر زند ریشهء خَلق

تا که سرزمین ها مال خود کُند
هر چه هست و نیست زیر پای عِلم خُرد کُند

تا در ره آن مردمان  فدا شوند
انسانیت در ما همه فَنا شود

مردمان تُهی از عشق شوند
بینش و فرهنگ عادتی بَس زشت شود

داشتن ارزشی والا شود
بودن واژه ایی بی معنا شود

تا خدای عِلم  در غرب سیراب شود
جَنگ و فقر در جهان زیاد شود

هر چه هست و نیست باید سودی شود
این جهان در دست عِلم مُومی شود

تااندک مردمان از این سود کام گیرند
بَقیه همچنان در آرزوی آن خواب بینند

مردمان هم چون درندگان بسود خویش
چو موری زیر پا لِه کنند هم نوع خویش

هیچ حیوانی بر نَکَنَد ریشهء خویش
هم چو اِنسان نزند تیشه بر ریشهء خویش

هم چو معتادان همی مصرف کنند
تا در بازارِ پُر سُودای صنعت هیچی نبینند

که فرهنگ و وقار آیین ما بود
جوانمردی و داد آن دین ما بود

عِلم دامیست که بر مردمان گُسترده اند
دست و پای آنان را بدان سخت بسته اند

پس بیایم همگی همت کنیم
مردسالاری را در ذهن خود منحل کنیم

Siavash Mostaghimi , 2013

0 Kommentare:

Kommentar veröffentlichen

Abonnieren Kommentare zum Post [Atom]

<< Startseite