Samstag, 22. September 2012

Gedicht 4


دانش نر سالاری و عشق
دانش و عشق است در ذهن ما بر ضد هم
مردسالاری کرده این عشق و محبت را به بند

دور زمانی بودعشق و شادی  آیین ما
لیک ِعلم و دانش جفتی از آن دین ما


خدمت عشق بود آن ِعلم ما
حافظ جان بود آن عشق ما

تا که جمشید با دیوان گناه کرد
از آنان راز معراج را طلب کرد

با انان ِسیر کرد آسمان را
همی دید در خود خدا را

تا که آمد برقی از افکار نو
نیمه کرد جمشید زیبا را به دو

عاقبت  آمد پدید زرتشتی نام
داغ کرد این افکار نو را بما

تا به امروز مردمان رنجیده اند
از پس این زخم ز هم بُبُریده اند

عشق و دانش شد از این پس ضد هم
عشق شد در چنگ دانش هم چو شمع

عهد و ایمان شد از آن پس دین ما
کُشت و کشتار عوام آیین ما

انکه آن شاعر دم از ِنی میزند
آن دگر بی باک از ِمی میزند

ِشکوه از ِعلم و از این دین می کنند
مویه بر آن عشق و آیین می کنند

بشنو از من این حدیث جانگداز
پس بجوی در خود از این آیین راست

گر همی گم گشته ای در ظّن خود
بازجوی اسرار آن در اصل خود

تا دگر باره   َتر و تازه شوی
مثل سیمرغ در زمان زاده شوی

راز این قصه همان جوینده گی است
سر فرازی و همان بالندگی است

پس همانا  یافتی کیستی خویش
در درون خود همان سیمرغ خویش

این خدای زن همان گلچهره است
با هزاران چهره در هر چهره است

پس بیا با هم دگر خّرم شویم
با جمالی  هر زمان  یک دَم شویم

اوکه این فرهنگ زیبا را نهان کرد
ذهن ما را ز آن گُوهر آشنا کرد

Freitag, 21. September 2012

Gedicht 1

سلام گیتای عزیز
این بار نخست است که شعری میسرایم برای استاد گرانقدرم جمالی که همیشه در قلب من زنده است و هیچگاه نمی میرد.

او را اولین بار در صحرای ذهنم یافتم   
  نیلوفری بود با طراوت مثل ماه

مثل یک پروانه گرداگرد اوپر می زدم
در بهار ذهن او خودرا شاد یافتم

او دوباره سبز خواهد شداز زمین
می شکفتد این بار در ایران زمین

ای جوانان  سیمرغ زنده است
در جمالی و در ما پاینده است

او که گنج ها بر ما گشود
ذهن ما را از پلیدیها زدود

او کلیدی بود در قفل ذهن ما
مرحمی بود از برای روح ما

او نمیرد هیچگاه در قلب ما
آتشی است در جان ما در راه ما

همسر او بود تا بود غمخوار او
دوست او،همگام او،هم راه او

ما همه مدیون این زیبا زنیم
کا ر این زن را ستوده،ارج نهیم

توانا و پیروز با شید

Gedicht 3

سلام گیتای عزیز
این چند بیت شعر را به شما و به تمام جوانان ایران تقدیم می کنم




ای ایران من
ای یادگار زنخدایان مست از شادی
ای سیمرغ زنده زیر خاکستر جهل و نادانی
روزی شود آوای تو بانگ هر ایرانی
بر گوش این دژخیمان نرسالاری
عشق و محبت راز این بانگ است
گرچه این عشق هزارهها در خاک است
انجا که ضحاک در این بوم بیداد کرد
هزاران انسان را از حرص قدرت زیر خاک کرد
جرم این همه آزار و اذیت،بند و زنجیر بود
جان انسان به از آن همه آزار و کین بود
بیایم این فرهنگ سیمرغی را گوشواره کنیم
این گوشواره را زینت گوش خود کنیم
تا دگرباره شاد و خرّم برقص آییم
سیمرغ را به آغوش کشیده، در وجد آییم

شاد و پیروز باشید
Siavash Mostaghimi
Sa.11.08.2012